Saturday, February 20, 2010
Monday, February 15, 2010
دوست من ،گرس
باورم نمی شه..
هر دفعه به این موجود عجیب فکرکردم خیلی سریع پیدا شده.. از یه دریچه ی خیلی بی ربط
روزی بود که با نا نمیدی تمام نشسته بودم جلوی بخاری و به خرابه های ساخته هام فکر میکردم..
با توهم به نمیدونم کجا آباد چشم دوخته بودم..
دفترم جلوم باز بود و به چیزی برای گفتن و نوشتن فکر میکردم..
ورق های دفترم باد میخورد و صفحه به صفحه به عقب بازمیگشتو خاطرات منو بدجور زنده میکرد..
گرس.. هر وقت به توفکر کردم پدیدار شدی! چرا؟
از کجا فهمیدی که اون لحظه بهت احتیاج داشتم
بیست و شش - دی -هزار و سیصد و هشتاد و هشت
Subscribe to:
Posts (Atom)